برف میبارد
برف میبارد
برف میبارد به روی خار و خارا سنگ
آنک،آنک،کلبه ای روشن
در کنار شعله آتش
قصه میگوید برای بچه های خود عمو نوروز
«گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ، ای بس نکته ها کاینجاست.
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشتهای بی در و پیکر
آمدن ، رفتن ، دویدن
در غم انسان نشستن
پا بپای شادمانیهای مردم پای کوبیدن
کار کردن ، کار کردن
آرمیدن .
آری ، آری ، زندگی زیباست
زندگی آتشگه ی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
زندگانی شعله میخواهد » صدا در داد عمو نوروز :
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم ! داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود.